انتشار شده در Iran - تعاملات اجتماعی و سرگرمی - 14 Oct 2016 22:55 - 2
one day a blind man was sitting on the stairs of building.his hat and sign boards were kept beside him which read : ،، i am blind man please help me ،،.A news paperreporter was ping by the blind man،only few coins were in his hat.He put few coins in the hat and without taking the blind men's permission he took away the sign board and turned it around and wrote something else on it and placed it near him and left .in the evening on his way back he came to the same، place and noticed that the hat was full of coins and bank notes. The blind man recognized the reporters steps and asked if he was the same man who had changed the notice of the sign board and wanted to know what he had written on it. The reporter answered nothing special and important. i only wrote your saying in a different way. He smiled and continued his way. The blind never came to know what he had written on his sign board. But his sign board was read ،، today is spring but i can not see it،، !!!!!
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته بود.کلاه و تابلویی را در کنار خود قرار داده بود، روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت، فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون این که از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس است. مرد کور از صدای قدم های او خبرنگار را شناخت، خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد: امروز بهار است،ولی من نمی توانم آن را ببینم
تایید
bionixArminay