انتشار شده در Iran - تعاملات اجتماعی و سرگرمی - 05 Oct 2017 11:39 - 5
منت خداوند بی همتا
درود بر رهروان
و اغاز سخن بر تمنای وصال یار
امیری هستیم بر نوکری حسین
امیر حسین با خطابه
Hikuh
و چون اندیشه نمودیم تا در این پایان هفتگانه روزهای هفته ..در کنار عیش یارو قدح دولت مدار
لبخندی چاق کنیم و حالی بگذرانیم
و این شروع ماجرای
شیخ و مریدان:
فصل اول
نقل است روزی جمعی از مریدان شیخ وی را خواستند که از برای اثبات حقانیت خویش به داخل قفس گوریلی وحشی اندر شود و با وی به شطرنج پردازد.
شیخ بر خلاف درخواست مریدان چنین کرد.
در این حال گوریل به سبب کرامات شیخ آرام شد و به بازی با شیخ مشغول همی گشت.
همگان در حال قبول حقانیت شیخ بودند که ناگاه گوریل شیخ را کیش و مات نمود.
نقل است که در آن حال، شیخ که جنبه باخت نداشت، چنان وحشی بازی درآورد که مریدان بالاجبار گوریل را از قفس خارج کردند و به جای او شیخ را در قفس نگه داشتنند
و ایضاً همگان به حقانیت گوریل پی بردند....
فصل دوم:
آورده اند شیخ به همراه مریدان عازم سفر ترکیه شدند و به هتلی دخول یافتند.به محض جلوس
دراتاق همی برقها برفتندی وشیخ ومریدان گوزپیچ شدندی که چه کنند؟ مریدی
تلفن همی برداشت داخلی بگرفت وهر چه زور زد نتوانست همی منظور خود تفهیم
کند!مریدان یک به یک تلفن رادست به دست کرده تابلکه منظورخود رسانند نشد که
نشدبه ناگاه شیخ رو به مریدان کردوفرمود
animal
ها تلفن رابه من دهیدتا از برایتان یاد دهم که چگونه منظور رسانید!شیخ به محض برداشتن تلفن
فرمود:
edison dead
و برقها همی امد.
اورده اند که ازاین جمله خشتک رجب طیب اردوغان دروسط جلسه هیئت دولت جرخوردندی وچرخ مملکت خوابیدندی
فصل سوم:
شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای
او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمرهی مرگ هستید، کتاب به چه کار
آید؟
شیخ پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ بودند.
شیخ گفت: *** گشاد. نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.
یاران میخواستند نعره بزنند، ولی شیخ تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم میزنه تو دهنش
فصل چهارم
روزی شیخ را گفتندکه : یا شیخ در بازی اسم و فامیل حرف "هـ" را گزیدیم و به دلیل نیافتن
اسم حیوان مدتهاست که از کار و زندگی و خشتک درانی مانده ایم..ما را نام
حیوانی به نما..
شیخ فرمودند: هاپو !
مریدان به سرعت نوشتند وبا هم گفتند : استوپ
و چون کار به اینجا رسید از ظلمت جهل بیدار گشتند و روشنایی راه بر انها
نمایان گشت و اندر زلال چشمه سار حکمت شیخ خشتک چنان جر دادند که تاریخ
بیامد و در اینجا نقل شد..
فصل پنجم:
نقل است روزی مریدان شیخ را بدیدند که همی نای نفس کشیدن نبداشتندی و بسیار بی رمق
مینمودندی،ایشان را پرسیدند:یا شیخنا شما را چه می شود؟
شیخ که جان در بدن همی نداشت با صدایی که گویا از اعماق تهش به برون تراوش میکرد
بگفتا:هرگز کپسول های ملین را با قرص خواب نبخورییییییید و در دم در خود
بریدندی.
مریدان چو این صحنه بدیدند شیون ها سر داده حلقوم خود پاره بکردندی و آنچنان بر سر و سینه ی خود بکوبیدندی که در راه گریز به بیابان
جان به جان آفرین تسلیم بکردندی.
فصل ششم
روزی مریدی شیخ را بدید و گفت: یا شیخ اینجا چکار میکنی؟
شیخ بفرمود: پس کجا چکار کنم؟
مرید خشتک سوزاند و گرد بگشت و نیست شد...
شب و روز زیبا نصیبتان باد
بدرود
درود بر رهروان
و اغاز سخن بر تمنای وصال یار
امیری هستیم بر نوکری حسین
امیر حسین با خطابه
Hikuh
و چون اندیشه نمودیم تا در این پایان هفتگانه روزهای هفته ..در کنار عیش یارو قدح دولت مدار
لبخندی چاق کنیم و حالی بگذرانیم
و این شروع ماجرای
شیخ و مریدان:
فصل اول
نقل است روزی جمعی از مریدان شیخ وی را خواستند که از برای اثبات حقانیت خویش به داخل قفس گوریلی وحشی اندر شود و با وی به شطرنج پردازد.
شیخ بر خلاف درخواست مریدان چنین کرد.
در این حال گوریل به سبب کرامات شیخ آرام شد و به بازی با شیخ مشغول همی گشت.
همگان در حال قبول حقانیت شیخ بودند که ناگاه گوریل شیخ را کیش و مات نمود.
نقل است که در آن حال، شیخ که جنبه باخت نداشت، چنان وحشی بازی درآورد که مریدان بالاجبار گوریل را از قفس خارج کردند و به جای او شیخ را در قفس نگه داشتنند
و ایضاً همگان به حقانیت گوریل پی بردند....
فصل دوم:
آورده اند شیخ به همراه مریدان عازم سفر ترکیه شدند و به هتلی دخول یافتند.به محض جلوس
دراتاق همی برقها برفتندی وشیخ ومریدان گوزپیچ شدندی که چه کنند؟ مریدی
تلفن همی برداشت داخلی بگرفت وهر چه زور زد نتوانست همی منظور خود تفهیم
کند!مریدان یک به یک تلفن رادست به دست کرده تابلکه منظورخود رسانند نشد که
نشدبه ناگاه شیخ رو به مریدان کردوفرمود
animal
ها تلفن رابه من دهیدتا از برایتان یاد دهم که چگونه منظور رسانید!شیخ به محض برداشتن تلفن
فرمود:
edison dead
و برقها همی امد.
اورده اند که ازاین جمله خشتک رجب طیب اردوغان دروسط جلسه هیئت دولت جرخوردندی وچرخ مملکت خوابیدندی
فصل سوم:
شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای
او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمرهی مرگ هستید، کتاب به چه کار
آید؟
شیخ پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ بودند.
شیخ گفت: *** گشاد. نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.
یاران میخواستند نعره بزنند، ولی شیخ تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم میزنه تو دهنش
فصل چهارم
روزی شیخ را گفتندکه : یا شیخ در بازی اسم و فامیل حرف "هـ" را گزیدیم و به دلیل نیافتن
اسم حیوان مدتهاست که از کار و زندگی و خشتک درانی مانده ایم..ما را نام
حیوانی به نما..
شیخ فرمودند: هاپو !
مریدان به سرعت نوشتند وبا هم گفتند : استوپ
و چون کار به اینجا رسید از ظلمت جهل بیدار گشتند و روشنایی راه بر انها
نمایان گشت و اندر زلال چشمه سار حکمت شیخ خشتک چنان جر دادند که تاریخ
بیامد و در اینجا نقل شد..
فصل پنجم:
نقل است روزی مریدان شیخ را بدیدند که همی نای نفس کشیدن نبداشتندی و بسیار بی رمق
مینمودندی،ایشان را پرسیدند:یا شیخنا شما را چه می شود؟
شیخ که جان در بدن همی نداشت با صدایی که گویا از اعماق تهش به برون تراوش میکرد
بگفتا:هرگز کپسول های ملین را با قرص خواب نبخورییییییید و در دم در خود
بریدندی.
مریدان چو این صحنه بدیدند شیون ها سر داده حلقوم خود پاره بکردندی و آنچنان بر سر و سینه ی خود بکوبیدندی که در راه گریز به بیابان
جان به جان آفرین تسلیم بکردندی.
فصل ششم
روزی مریدی شیخ را بدید و گفت: یا شیخ اینجا چکار میکنی؟
شیخ بفرمود: پس کجا چکار کنم؟
مرید خشتک سوزاند و گرد بگشت و نیست شد...
شب و روز زیبا نصیبتان باد
بدرود
تایید
2ping2pingshafagi 385AntiterrorismmahdiphWaRRioRنظر ها (5)
https://www.erevollution.com/fa/article/29630
پس کجا چکار کنم؟
پس کجا چکار کنم 😂😂😂😂
عالی بودی.
شیخ به تو افتخار بسیارکند و همی بسیار خِشتَک جِردهد و خواهد داد.
خشتک جرخوردندی
جر خوردندی😂😂