انتشار شده در Iran - تعاملات اجتماعی و سرگرمی - 19 Oct 2017 08:01 - 7
、ヽ、ヽحتما بخونید.خیلی قشنگه. ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ ╱◥████◣ │田│▓ ∩ │◥███◣ ╱◥◣ ◥████◣田∩田│ │╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣ ││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、``、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه… خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟! خاطرات خوب و شیرینباز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ ╱◥████◣ │田│▓ ∩ │◥███◣ ╱◥◣ ◥████◣田∩田│ │╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣ ││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、``、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه. ٔ
نگاه همه به پرده سینما بود.
(جشنواره فیلم های ۱۰دقیقه ای …)
اکران فیلم شروع شد.
شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود…
دو دقیقه از فیلم گذشت
چهار دیقه دیگر هم گذشت
هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!
صدای همه درآمد.
اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به یک كودك معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید..
جمله زیرنویس فیلم: این تنها ۸ دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید.
پس قدر زندگیتان را بدانید!
گفت دعا کن می آید،میماند…
گفتم:آنکه با دعایی بیاد،به نفرینی میرود…
خواستی بیایی،خواستی بمانی.
با دعا نیا…
با دل بیا با دل بمان…
کرگدنی پیر را پرسیدند از خودت ، پوست کلفت تر دیده ای یاشنیده ای؟
گفت در سرزمین ایران مردمی یافت شود که نه از برنج آرسنیک دار سرطان گیرند ،ونه از سبزیجات فاضلاب داده بمیرند،
نه روغن پالم بیمارشان کند و نه مرغ هورمونی تبدار،
نه از سوسیس و کالباس مریض شوند و نه از تصادف پراید ساقط.
در هم همی لولند و بینی هر روز بیش تر فضولند.
تا مرگ بارها روند و باز گردند و عزرائیل را جواب کردند.
در هواپیمای بی بال نشینند، و در خودروهای کبریت سان ماوا گیرند. دخلشان نیمی از خرجشان باشد، و خرجشان پنج برابر دخلشان!!! فلاسفه از حساب زندگیشان اسهال گیرند!!
با این حال پیوسته جوک گویند و در فیسبوک و واتساپ و وایبر . . .راه پویند .
آری من ایشانرا از خود پوست کلفت تر دیده ام. و یقین دارم که سه پوسه اند.
سرزمین آریایی از دو قوم بوجود آمده:
۱- مادها
۲-پارت ها
به همین دلیل، مشکلات این سرزمین یا از طریق مادی حل میشود و یا از طریق پارتی…!
بعد از این چند سال مردم سه گروه شدند:
۱-اشکانیان: آنانکه درمراسم عزادارى شرکت میکنند و اشک میریزند!
۲٫ سامانیان: آنانکه میلیاردى بردند، خوردند و سر و سامان گرفتند !
۳٫ صفویان : امثال من و شما که .همیشه درصف مرغ و تاید وتخم مرغ و غیره هستیم !!
؟
تا تحلیل تاریخی بعدی بدرود
مهر بود . زنگ انشا و موضوعی تکراری… تابستان چگونه گذشت؟ . و ما به هر آنچه در تابستان بر ما نگذشته بود فعل گذشت میدادیم و میخواندیم. نوبت من بود و دروغنامه ام تمام نشده که حسن از در وارد شد. معلم چشم غره ای به او کرد و با صدایی نسبتا بلند گفت: ۳ هفته گذشته، احمق تا حالا کجا بودی؟
حسن سرش را پایین انداخت و معلم پرسید: حالا انشا که نوشتی؟
حسن آهسته گفت : بله آقا
و با اشاره ی سر معلم رفت و گوشه ای نشست. انشای من که تمام شد با تکه کاغذی پای تخته آمد …
به نام خدا… این تابستان پدرم بیمار شد، پول نداشت، مرد…
نگاه همه به پرده سینما بود.
(جشنواره فیلم های ۱۰دقیقه ای …)
اکران فیلم شروع شد.
شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود…
دو دقیقه از فیلم گذشت
چهار دیقه دیگر هم گذشت
هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!
صدای همه درآمد.
اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به یک كودك معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید..
جمله زیرنویس فیلم: این تنها ۸ دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید.
پس قدر زندگیتان را بدانید!
گفت دعا کن می آید،میماند…
گفتم:آنکه با دعایی بیاد،به نفرینی میرود…
خواستی بیایی،خواستی بمانی.
با دعا نیا…
با دل بیا با دل بمان…
کرگدنی پیر را پرسیدند از خودت ، پوست کلفت تر دیده ای یاشنیده ای؟
گفت در سرزمین ایران مردمی یافت شود که نه از برنج آرسنیک دار سرطان گیرند ،ونه از سبزیجات فاضلاب داده بمیرند،
نه روغن پالم بیمارشان کند و نه مرغ هورمونی تبدار،
نه از سوسیس و کالباس مریض شوند و نه از تصادف پراید ساقط.
در هم همی لولند و بینی هر روز بیش تر فضولند.
تا مرگ بارها روند و باز گردند و عزرائیل را جواب کردند.
در هواپیمای بی بال نشینند، و در خودروهای کبریت سان ماوا گیرند. دخلشان نیمی از خرجشان باشد، و خرجشان پنج برابر دخلشان!!! فلاسفه از حساب زندگیشان اسهال گیرند!!
با این حال پیوسته جوک گویند و در فیسبوک و واتساپ و وایبر . . .راه پویند .
آری من ایشانرا از خود پوست کلفت تر دیده ام. و یقین دارم که سه پوسه اند.
سرزمین آریایی از دو قوم بوجود آمده:
۱- مادها
۲-پارت ها
به همین دلیل، مشکلات این سرزمین یا از طریق مادی حل میشود و یا از طریق پارتی…!
بعد از این چند سال مردم سه گروه شدند:
۱-اشکانیان: آنانکه درمراسم عزادارى شرکت میکنند و اشک میریزند!
۲٫ سامانیان: آنانکه میلیاردى بردند، خوردند و سر و سامان گرفتند !
۳٫ صفویان : امثال من و شما که .همیشه درصف مرغ و تاید وتخم مرغ و غیره هستیم !!
؟
تا تحلیل تاریخی بعدی بدرود
مهر بود . زنگ انشا و موضوعی تکراری… تابستان چگونه گذشت؟ . و ما به هر آنچه در تابستان بر ما نگذشته بود فعل گذشت میدادیم و میخواندیم. نوبت من بود و دروغنامه ام تمام نشده که حسن از در وارد شد. معلم چشم غره ای به او کرد و با صدایی نسبتا بلند گفت: ۳ هفته گذشته، احمق تا حالا کجا بودی؟
حسن سرش را پایین انداخت و معلم پرسید: حالا انشا که نوشتی؟
حسن آهسته گفت : بله آقا
و با اشاره ی سر معلم رفت و گوشه ای نشست. انشای من که تمام شد با تکه کاغذی پای تخته آمد …
به نام خدا… این تابستان پدرم بیمار شد، پول نداشت، مرد…
تایید
World dzaloo28M MNiLooooUnIqUeMiNdGeneral90نظر ها (7)
نظر راي و تاييد يادتون نره لطفاً
نظر:/
همه مطالبش قشنگ بود و قسمت اولش قشنگتر از همه . بسیار دلنشین بود متاسفانه . ممنون
حاله ای از عشق و نفرت ... اشکهایی طبق عادت . . . مرسی ازتون
ممنون
قشنگ بود
چشات قشنگ ميبينه