Δημοσιεύσε Iran - Κοινωνική επικοινωνία και διασκέδαση - 12 Jun 2016 02:01 - 2
یکی از فانتزیام اینه که زنگ بزنم به خودم ، بعد بگم الو ؟
بعد خودم بگم : قربون الو گفتنت برم من !
بعدم خودم خجالت بکشم قطع کنم تلفنو …
چن دفه هم امتحان کردم ولی لامَصّب همش اِشغال بود !
نگرانم ! نمیدونم دارم با کی حرف میزنم ؟!
روزی شخصی نزد بزرگی رفت
و گفت سوالی دارم که نمیتوانم جلوی جمع بگویم
بزرگ حاضران را بیرون کرد و شخص سوالش را پرسید
ولی چون همه رفته بودند بیرون
کسی نمیدونه چه سوالی کرد و چه جوابی شنید !
شرمندتون شدم ببخشید
اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست
جیبهایم خالیست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
روزگاری که مرا کرده کباب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم
روزي يک زوج،بيست و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اينکه در طول 25 سال حتي کوچکترين اختلافي با هم
نداشتند. تو اين مراسم سردبيرهاي روزنامه هاي محلي هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختي شون رو) بفهمند.سردبير
ميگه:آقا واقعا باور کردني نيست؟ يه همچين چيزي چطور ممکنه؟
شوهره روزاي ماه عسل رو بياد مياره و ميگه: بعد از ازدواج براي ماه عسل به شميلا رفتيم،اونجا ...
براي اسب سواري هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کرديم.اسبي که من انتخاب کرده
بودم خيلي خوب بود ولي اسب همسرم به نظر يه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب
ناگهان پريد و همسرم رو زين انداختهمسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"اين بار اولته"
دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد يه مدتي دوباره همون اتفاق افتاد اين بار همسرم نگاهي با آرامش به اسب انداخت و گفت:"اين دومين بارت"
بعد بازم راه افتاديم .وقتي که اسب براي سومين بار همسرم رو انداخت خيلي با
آرامش تفنگشو از کيف برداشت و با آرامش شليک کرد و اونو کشت.
سر همسرم داد کشيدم و گفتم :"چيکار کردي رواني؟ حيوان بيچاره رو کشتي!ديونه شدي؟"
همسرم با خونسردي يه نگاهي به من کرد و گفت: "اين بار اولت بود "!!!
دو تا پيرمرد با هم قدم مي زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومي در حال قدم زدن بودن.
پيرمرد اول: «من و زنم ديروز به يه رستوران رفتيم که هم خيلي شيک و تر تميز و با کلاس بود، هم کيفيت غذاش خيلي خوب بود و هم قيمت غذاش مناسب بود.»
پيرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم يه شب بريم اونجا... اسم رستوران چي بود؟»
پيرمرد اول کلي فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چيزي يادش نيومد. بعد
پرسيد: «ببين، يه حشره اي هست، پرهاي بزرگ و خوشگلي داره، خشکش مي کنن تو
خونه به عنوان تابلو نگه مي دارن، اسمش چيه؟»
پيرمرد دوم: «پروانه؟»
پيرمرد اول: «آره!» بعد با فرياد رو به پيرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستوراني که ديروز رفتيم اسمش چي بود؟!!!»
میدونی با این استاد هایی که میندازنت بعد بهت میگن :
من ننداختمت خودت افتادی باید چیکار کرد ؟ ؟ ؟
باید بگیری بکشیشون بعد بهش بگی من که نکشتمت خودت مـــــــردی ! ! !
چن روز پیش مخاطب خاصم بهم گفت : کی رو از همه بیشتر دوست داری؟ ؟ ؟
منم گفتم : مامانم . . .
گفت : بعد از اون کی ؟ ؟ ؟
گفتم : بابام . . .
گفت : بعد از بابات کی ؟ ؟ ؟
گفتم : داداشم . . .
گفت : یعنی منو دوست نداری ؟ ؟ ؟
گفتم : تو پرسیدی که کی رو از همه بیشتر دوست داری نگفتی که عاشق کی هستی ؟ ؟ ؟
یه دفه ذوق کرد داشت از خوشحالی سکته می کرد و گفت : حالا عاشق کی هستی ؟ ؟ ؟
گفتم : رئال ماردید . . .
نمی دونم وسه چی قهر کرد و رفت ؟ ؟ ؟ فک کنم بارسایی بود . . .
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺳﻨﺶ ﺩﻭ ﺭﻗﻤﯽ ﺷﺪﻩ
ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ : ﭼﻪ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭﻗﺘﯽ
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻣﺖ !!!
ﺍﻭﻧﻮﺧﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﻦ ﺍﻭﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺬﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ
ﭼﯿﻪ ﮐﻪ !…
ﺑﺎﺩﮐﻨﮏ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮ ﺑﺎﺩﮐﻨﮑﻮ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﺻﺪﺍﯼ ﻭﯾﮋﮊﮊﮊﮊﮊﮊﮊﮊ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻣﺜﻪ ﺍﺳﺐ ﺍﺯ ﺫﻭﻕ
ﺷﯿﻬﻪ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ
Διαφήμιση
haftvudmiladdddd